یکدل. (از آنندراج). دوست. (ناظم الاطباء). صمیمی. متحد. - یک جان شدن، متحد و متفق شدن. صمیمی شدن. یکی شدن: تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند. مولوی
یکدل. (از آنندراج). دوست. (ناظم الاطباء). صمیمی. متحد. - یک جان شدن، متحد و متفق شدن. صمیمی شدن. یکی شدن: تا من و توها همه یک جان شوند عاقبت مستغرق جانان شوند. مولوی
نیک اندیشی، (فرهنگ فارسی معین) : همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه، شهید، ای مایۀ خوبی و نیک رایی روزم ندهد بی تو روشنائی، رودکی، اگرنه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و سیه، سوزنی، از نکویی و نیک رایی او راه جستم به آشنائی او، نظامی، همه عالم گرفت از نیک رایی چنین باشد بلی ظل خدایی، نظامی
نیک اندیشی، (فرهنگ فارسی معین) : همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه، شهید، ای مایۀ خوبی و نیک رایی روزم ندهد بی تو روشنائی، رودکی، اگرنه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و سیه، سوزنی، از نکویی و نیک رایی او راه جستم به آشنائی او، نظامی، همه عالم گرفت از نیک رایی چنین باشد بلی ظل خدایی، نظامی